من برای خودم مردی شدم ولی مامان فکر می کند که هنوز یک پسرکوچولوی بی دست و پا هستم. هرجا می روم دنبالم می کند. دلواپسی آدم بزرگ ها را دوست ندارم. وقتی می توانی راه بروی و حرف بزنی یعنی برای خودت مردی شدی. کاش مامان و بابا این را بفهمند که مثل نی نی کوچولوها با من رفتار نکنند. باز خوب است که جلوی مردم، آبروریزی نمی کنند هی مرا بغل کنند. وقتی برای یکی کفش می خرند، دیگر معنی ندارد که بغلش کنند. این کفش ها را هم بابا برایم از دور بست خریده. یک وقت فکر نکنید که من با کفش روی فرش هایتان راه می روم آقاجان! نه، من برای خودم مردی شدم و می فهمم که آدم نباید با کفش خاکی روی قالی راه برود ولی خب این کفش ها، نوی نو است و برای حرم خریدمشان. صحن هایتان هم که از تمیزی برق می زند و آدم دوست دارد که با کفش نو، رویش راه برود تا ته کفشش مثل روز اول تمیز بماند.الان هم می روم وضو بگیرم که مثل یک مرد، توی حرمتان نماز بخوانم. بین خودمان بماند، بعد از اینکه از حرم بیرون رفتیم می روم بغل مامان، نه اینکه فکر کنید برای خودم مردی نشدم، نه! دلم می خواهد دفعه بعد که آمدیم حرم با کفش های نو، توی صحن ها و روی قالی های حرم قدم بزنم، می خواهم ته کفشم تمیز بماند درست مثل روز اول!
عکس: علی اصغر صمیمی
متن: زهره کهندل